loading...
♂♀♥♥♥ تــــیــــن ایــــجــــر ♥♥♥♀♂
Rosalie بازدید : 64 چهارشنبه 17 مهر 1392 نظرات (0)

 پسر: ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود... اومدیم زیارتت کنیم!

 

 دختر: تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟

 

 پسر: خوب... «منزل» بگم چطوره!؟

 

 دختر: واااای از دست تو !!!

 

 پ: باشه... باشه... ببخشید «ویکتوریا» خوبه؟

 

 د: اه... اصلا باهات قهرم.

 

 پ: باشه بابا... «تو عزیز منی»، خوب شد؟... آشتی؟

 

 د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟

 

 پ: دلم ...!؟  آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .

 

د: ... واقعا که...!!!

 

پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟

 

د: لوووووووس...


پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها !


د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟


پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی نقطه ضعف میدی دست من!

 

 د: من از دست تو چی کار کنم...


پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن بیست و یکم من!!!


د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه.


پ: صفای وجودت خانوم .


د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونه به شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره!


پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...!


د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟


پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!


د: ولی من که بور بودم!!!؟


پ: باشه... ، فرقی نمی کنه.


د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی دستام گره می خوردن... مجنون من.


پ: ...


د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟


پ: ......


د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن...


پ: .........


د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم...


پ: خدا ن... (گریه)


د: چرا گریه می کنی...؟؟؟


پ: چرا نکنم...؟!  ها!!!؟


د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند.


پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم ؟


د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما .


پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمی تونم بخندم .


د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین  چی خریدی؟


پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد...  ولی امسال برات کادوی خوب آوردم.


د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد.


پ: ...


د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟


پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل گلایل!،

یک شیشه گلاب! 

و یک بغض طولانی آوردم...!

تک عروس گورستان!

پنج شنبه هادیگر بدون تو خیابونها صفایی ندارد...!


اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم.


نه... اشک و فاتحه


نه... اشک و دلتنگی و فاتحه


نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چندان دور...


امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که...


آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من....


دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...!


نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...!


بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم...!


       

         اما... تو آرام بخواب...



 

 

 

برچسب ها دلتنگی ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سلام به همه نوجوون های گرامی.ما الهه و نگین هستیم .این وبلاگو ساختیم تا بخشی از اوقات فراقت دوستای هم سن و سال خودمون رو پر کنیم.انجمن تین ایجر هم فعاله و خوش حال میشیم عضو انجمن بشین.ما رو از نظرای خوبتون بی بهره نکنین.خوش باشین عزیزان! تاریخ تولد وبلاگ:1392/7/1 ایمیل : elahef84@gmail.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 17
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 27
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 31
  • بازدید ماه : 31
  • بازدید سال : 1,153
  • بازدید کلی : 2,004